• وبلاگ : سيستان من
  • يادداشت : فاجعه مسجد جامع زاهدان ( اين پست بروز ميشود)
  • نظرات : 13 خصوصي ، 310 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     <    <<    16   17   18   19   20    >>    >
     
    + كبي 
    اقا محمود اونو من نكذاشتم ولي اكر اطلاعيه جديد بزارن من در انجا كبي ميكنم جون اسم كبي هست
    + كبي 
    خانم مهتاب ميترسي واقعيت برملا بشه
    پاسخ

    البته جناب کپي يه کم زرنگي هم به خرج دادي نه ؟ چون در لابلاي حرفهات يه اطلاعيه هم از جندالله گذاشتيد ! ولي با اجازه من اون اطلاعيه رو حذف کردم! مشکلي که نداره ؟ ضمنا" شما فکر کرديد اين حرفها که نوشتي براي اولين بار هست که برملا ميشه ؟ نه دوست عزيز اينها مدتهاست که در وبلاگهاي مختلف ديده شده و درباره اش بحث شده و نميدونم منظور از واقعيت چيست؟ البته اگه جواب اين کامنتها رو ميخواهي بايد تا فردا صبر کني چون خوندش کلي وقت ميبره
    + مهتاب 

    آقا محمود حواست رو جمع كن! اين آقا مي خواد از وبلاگت براي تبليغ عقايد مزخرفشون استفاده كنه. وبلاگت رو ابزار تبليغاتشون نكن.

    در ضمن به اين آقا بگين كه كامنتهاش رو تا مي تونه طولاني كنه! تا هيچكس حوصله نكنه كه بخونتشون.

    پاسخ

    مهتاب خانم از تذکرتان ممنونم ... بنده هم با شما هم عقيده ام و چون کسي به وبلاگهاي اونا سر نميزنه در اينجا ميخوان تبليغ کنند ... اما چون ادعاي بحث و مذاکره دارند من هم موقتي ميزارم تا اگه کسي از دوستان تمايل داشت بهشون جواب بده اما اگه کسي جواب نده مجبورم حذف کنم چون خيلي طولاني و کسل کننده هست
    + كبي 

    خيلي منون اقا محمود من الان نظرم را از شما و بقيه بيندكان در مورد اين متن ها ميخوام اكر نظري داريد بفرمايدسفر به كردستان (سنندج و سليمانيه عراق)پس از مراجعت از سفر سوريه من و آقاي محمدي به اتفاق تصميم گرفتيم از طريق كردستان (سنندج) به سلمانيه عراق نيز سفري داشته باشيم، گر چه تقريبا در مراحل پاياني ترم و آغاز امتحانات قرار داشتيم. اما اعتنايي به درس و امتحانات و غيره نمي كرديم.لذا به سنندج و سپس به مريوان عزيمت نموديم در مريوان مقدار وجهي كه جهت هزينه سفر و پيش بيني به همراه داشتيم به سرقت رفت و ما ناگزير به مراجعت شديم و به تهران برگشتيم.پس از اتمام امتحانات و در زمان محدود، مجددا قصد سفر سلمانيه را كرديم. از طريق سنندج و مريوان و به صورت غير مجاز به سليمانيه عراق رفتيم. پس از ورود به سليمانيه و توقف كوتاه با توجه به اينكه سليمانيه مركز و پايگاه سازمان به اصطلاح «مجاهدين خلق» بود. لذا تعدادي از اعضاي سازمان از حضور ما در سلمانيه مطلع شدند كه با برقراري ارتباط با ما به قول آنان دانشجو و طلبه فراري بوديم، خواستند تا جذب سازمان آنان شويم اما از آنجايي كه ما داراي هدف خاص و اعتقادي و خطي جداي از خط آنان بوديم، از پذيرفتن هرگونه پيشنهاد آنان امتناع ورزيديم.پس از مدت زمان كوتاهي با شخصيت روحاني سني به نام «شيخ ابراهيم» و «شيخ عبدالقادر» كه اصالتا ايراني (سنندجي) و مقيم سلمانيه بودند، آشنا شديم و در اوايل ايشان نيز به هيچ وجه حاضر نبودند با ما مجالست و مصاحبت داشته باشند، اما به اصرار و سماجت فراوان و قسم قرآن بالاخره وي را متقاعد نموديم تا پيرامون معتقدات سني با ما مجالست و مصاحبت داشته باشد كه پس ازحدودا چهار روز همنشيني و بحث با ايشان پيرامون اصول و مباني اعتقادي سني ديگر جاي هيچ گونه شك و ترديدي در جهت تغيير و رويكرد اساسي و مشخصا پشت كردن به مذهب شيعي و پيوند خوردن به مذهب سني براي ما باقي نمانده بود. لذا پس از بازگشت به تهران و حضور در دانشگاه، اعتقادات خود را به صورت علني و آشكار مطرح و يا به عبارتي رسما اعلام نموديم كه ما به مذهب اهل سنت گرويده ايم.وقتي كه در مريوان بسر مي برديم، يك شب در روستايي خواب بوديم، ناگهان عليرضا محمدي (رحمه الله) با يك حالت عجيب و خوفناكي از خواب پريد و صدايي سر داد، من نيز بيدار شدم پرسيدم چه شده؟عليرضا با حالتي كه عرق از سر و رويش مي ريخت، فرياد زد: من امشب رسول الله –صلي الله عليه وآله وسلم- را در خواب ديدم. من شگفت زده از ايشان پرسيدم چه خوابي ديدي؟ ايشان در جواب گفتند: كه رسول الله –صلي الله عليه وآله وسلم- را ديدم كه در ميان جمعي از يارانش نشسته بودند. فرمود: عزيز من را بگوييد بيايد. پس از مدتي نگاه كردم، جناب "مولانا" تشريف آوردند. ايشان گفتند: در همين لحظه از هوش رفتم، هنگامي به هوش آمدم مشاهده كردم رسول اكرم –صلي الله عليه وآله وسلم- قرآن و قلم و دفتري به ايشان داده و تشريف بردند وقتي به ما پشت كردند و در حال رفتن بودند، دنبال ايشان رفتم و گفتم: يا رسول الله –صلي الله عليه وآله وسلم- من از امت شما هستم.پيامبر از من ناراحت شد و با خشم و غضب فرمود: شيعه از امت من نمي باشد. بعد از تعريف خواب، همان شب به طور صد درصد و با كمال اطمينان از مذهب خود برگشتيم و به حقيقت پيوستيم.نحوه نماز خواندن ما كه به صورت دست بسته و همانند اهل سنت نماز اقامه مي كرديم، و همچنين حرف ها و حالات ما، توجه اطرافيان را كاملا به خود جلب كرده بود. از اين رو ما با برخوردهاي انجمن اسلامي دانشگاه يا عكس العمل هاي شديد آنان مواجه شديم و از چهره و سيماي اساتيد و دانشگاهيان دريافته بوديم كه با نگاه هاي تحقير آميز و تمسخر آميز و بعضا عباراتي همانند سني، عمري، وهابي، دشمنان اهل بيت تا حدي تحت فشار روحي و رواني قرار داشتيم كه وصف آن را ناممكن مي دانم.به هر حال طبيعت و اقتضاي ذاتي و داشتن عقيده به ما حكم مي كرد تا در مقابل تمامي فشارهاي وارده صبر و ثبات و استقامت داشته باشيم.پس از اظهارعقيده خويش با بقيه دانشجويان اهل سنت كه در دانشكده حدود پانزده نفر بودند، شروع به برگزار كردن نماز جماعت نموديم.يك روز بر تخته سياه كلاس، در دانشگاه با خط درشت نستعليق نوشتيم «تشيع آئين خدعه و خرافات»و در زير آن نوشتيم:عشق به سنت رسول الله –صلي الله عليه وآله وسلم- ذهنيت هر مسلماني است و اهل سنت يعني عمل بر كردار رسول الله –صلي الله عليه وآله وسلم- كه اين جهت گيري احساسي و حركاتي از اين نوع، فضايي متشنج در دانشگاه ايجاد كرده بود، به نحوي كه حاصل اين گونه برخوردهاي احساسي به قول آقايان شرايط غير قابل تحملي را در دانشگاه به وجود آورد. در چنين اوضاع و احوالي كه تقريبا با امتحانات پايان ترم همراه بود، با عليرضا محمدي تصميم گرفتيم به مشهد مسافرتي داشته باشيم.

    پاسخ

    جناب کپي : ماشالله 7 تا کامنت گذاشتيد هر کدام بالاي 40 خط داره! و خوندن اينها تا صبح وقت ميبره اما به احترام قول و قراري که با هم داشتيم فعلا" پاک نميکنم .. اما پيشنهاد ميکنم همين الان يه وبلاگ درست کن ( شايد 5 دقيقه وقتت رو بگيره )و همه اين مطالب رو بزار اونجا و ادرس وبلاگت رو هم همينجا بزار تا دوستان اگه نظري دارند بيان و نظرشونو بدن .. فکر کنم اينجوري بهتر باشه .... در ضمن اگه موافقي من از بازديدکنندگان بپرسم که ايا حاضر هستند در اينجا و به اين شيوه به مطالب شما جواب بدهند يا نه ؟ و اگر حاضر نيستيد وبلاگ بزنيد پس لااقل همه اينها رو در چند مرحله و خلاصه بنويس تا از حوصله بازديد کنندگان خارج نباشه ... نظر دوستان چيست ؟
    + كبي 

    انتقال به شكنجه گاه مخوف اطلاعات

    پس از حدود ده روز بازجويي ما را به واحد ديگري كه شكنجه گاه مخوف و عظيمي بود، انتقال دادند. در حالي كه چشمان ما را بسته بودند، فردي با صداي ناهنجار و كلفت خطاب به آن مأمور و يا مأموراني كه ما را بدرقه و انتقال داده بودند، گفت: اينها همان ياران عمر و دشمنان علي هستند.

    به هر حال پس از تحويل ما و رفتن مأموران، مجددا همان مرد با صداي كلفت و ناهنجار خطاب به ما گفت: آيا مي دانيد اينجا كجاست؟ سپس افزود: اينجا جاييست كه خرها را مي آورند و انسان مي كنند.

    نحوه صحبت اين شخص كه وي را حاجي صدا مي زدند، دل ما را تكان داد، سپس ما را در دو اتاق جدا از هم و سلول تك نفري قرار دادند. فاصله ما به حدي بود كه به زحمت صداي يكديگر را مي شنيديم. البته وضعيت محل نگهداري به حدي نامناسب بود كه بوي تعفن مي داد. به هر حال پس از مدتي كه نمي دانم چقدر گذشت ما را براي حساب و كتاب به صورت انفرادي بردند. اول آقاي محمدي را بردند، نمي دانم با او چه كار كردند اما زماني كه نوبت من رسيد و به قول آنان اعتراف ننمودم اول با نصيحت و سپس با سيلي و لگد از من حسابي پذيرايي كردند. البته واقعا منظور شكنجه گران را از اعتراف نمي دانستم، چون هر چه كرده و يا گفته بوديم، همه را در همان مرحله تحقيقات و در اطلاعات كشوري گفته بوديم و يا در واقع چيزي براي گفتن نداشتيم، اما به قول آقاي محمدي شياطين چه نوع اعترافاتي و يا مسايلي مطرح مي نمودند كه روح ما از آن خبر نداشت؟

    واقعا اعتراف به صورت رازي در آمده بود و اينكه به چه چيز و چگونه اعترافي داشته باشيم تا نظر شكنجه گران را تأمين نمايد، اما نشد.

    يكي دو روز بعد دوباره جهت حساب و كتاب و يا اخذ اعتراف احضار شديم. اين بار نيز با زدن شلاق و سيم كابل به كف پاها تا حدي كه امكان راه رفتن نبود ما را شكنجه دادند، اما نتوانستند از ما اعتراف بگيرند.

    مرحله سوم و در چند روز بعد به داخل اتاق بزرگي كه احساس مي كردم در طبقه پايين است، ما را بردند. ابزار و آلات پيشرفته شكنجه و آزار بدني به صورت اتوماتيك گذاشته شده بود البته اينكه با ما چه كردند و چه ديديم و چه شد، خدا مي داند وهمين بس كه ترسيم تصوير آنچه كه شد در ذهنم به هيچ صورت نمي گنجد.

    فقط از خداوند سبحان مي خواستيم كه هيچ انساني را به اين محل نكشاند و استغفار مي نموديم. چند روزي گذشت، سپس مرحله چهارم حساب و كتاب شروع شد. شكنجه و آزار شايد از بدترين نوع خود بود. يعني با وارد كردن شوكاهاي برقي به مغز براي اولين بار با اين روش شكنجه مواجه شده بوديم، احساس مي كردم به محض وارد نمودن شوك از هر دو طرف و داخل گوشهايم خون بيرون مي زند كه البته در اين روش فقط مدت زمان كوتاهي مقاومت و در هر مرحله شوك بيهوش افتاده و تا زماني اصلا نمي فهميدم كه بر سر ما چه آمده است. به هر حال اين روش چندين بار تكرار شد.

    سپس روش ديگر كه به شكل ديگري بود را به كار گرفتند. كه با بستن مچ هر دو پا به ميله اي بالا كشيده مي شديم و پس از مدتي سرا پايين قرار داده مي شديم تا آنچه كه در شكم و معده بود بيرون ريزد و بعضا خون از دهانمان بيرون و جاري مي شد. در آخرين بار كه جهت حساب و كتاب و يا شكنجه برده شديم. ابتدا آقاي مـحمدي را بردند. نمي دانم با وي چكار كردند اما زماني كه نوبت به من رسيد، جايگاه عليرضا را آن چنان غرق در خون ديدم، كه به نظر مي رسيد شهيدش كرده اند. كاملا از آن ميز و يا تخت و يا هر چه كه گفته مي شد خون هاي تازه مي چكيد پس از بردن من در جايگاه و پاي ميز محاكمه احساس مي كردم كه آخرين لحظات حيات من است و مرگ من قطعي است. البته اينكه چه شد و چه كار كردند نفهميدم اما آنچه كه بعدا و در اتاق و يا سلول خود متوجه شديم اين بود كه از تمام بدن احساس درد مي كردم و كاملا دچار ضعف شده بودم، گويا جنازه اي بيش نبودم. پس از اين شكنجه كه احتمالا آخرين مرحله شكنجه ها بود، تا مدت زمان حدودا سه روز از اعمال شكنجه خودداري نمودند. البته به طوري كه بعدا متوجه شديم چون قرار بود قريبا به دادگاه برده شويم شايد علت توقف شكنجه به همين منظور بوده باشد.

    پس از حدود سه يا چهار روز كه تقريبا توان سرپا ايستادن داشتيم، به دادگاه ويژه روحانيت برده شديم. پس از ورود در دادگاه در حالي كه پدر و مادرم نيز حضور داشتند به محض ديدن پدرم سعي كردم ايشان مرا نبينند، لذا خود را پشت سر مأموري كه ما را آورده بود، مخفي شدم. اما پدر مرا ديد تمايل برخورد و سلام عليك با هيچ يك از آشنايان و نزديكان حتي پدر و مادر را نداشتم و يا اينكه نمي توانستم و يا شايد اجازه نداشتم كه وضعيت خود را براي آنان تشريح كنم. لذا سكوت كامل را اختيار نموديم. پس از حضور در دفتر آقاي سليمي كه قاضي دادگاه بود. چهار مورد اتهام اعلام شد، به ترتيب:

    ا- مرتد شدن

    2- محاربت با خدا

    3- مفسد في الأرض

    4- رابطه با آمريكا و اسرائيل

    به هر حال اينكه چطور و چگونه از خود دفاع كرديم و چه گفتيم. نمي دانم اما فقط مي دانم از خداوند كمك خواستم. آقاي سليمي قاضي دادگاه حكم بازداشت موقت و انتقال به زندان (اوين) را صادر نمود. پس از صدور حكم با وجودي كه حكم دادگاه صادر شده بود، مجددا با همان مأمورين به شكنجه گاه قبلي منتقل شديم. گويا آقايان شكنجه گران هنوز هم متقاعد نشده و يا به قولي از شكنجه دادن ما سير نشده بودند. مرحله ديگري از شوك برقي مغزي انجام و سپس به زندان "اوين" انتقال يافتيم.

    + كبي 

    مابقي متن 3

    سوره توبه100)

    آناني كه از اهل تشيع اند و خود را عالم مي دانند، اين آيه را چطور مي خواهند تفسير نمايند. پس اين بهشتي كه خدا فرموده براي ابد در آن مي مانند و اين را نيز براي اينها آماده كرده، آيا اينها دروغ هستند؟. چرا آناني كه هجرت كردند مهاجرين مكه بودند، امثال حضرت ابوبكر و عمر و عثمان و طلحه و زبير و عبدالرحمن و… به هر صورت پس از حدود دو ساعت تفسير آيه تطهير و مباحثات اعتقادي طوري خود را گم كرده بوديم كه تصور مي رفت كه از اول ريشه نداشتيم و يا اينكه با الفباي واقعيات و ادبيات مباني اعتقادي اسلام بيگانه ايم. واقعا احساس شكست و عدم توفيق در فضا و جمع اعضاي گروه كاملا مستولي شده بود. لذا پس از ختم جلسه تصميم گرفتيم آقاي حسيني را به دفترمقام معظم رهبري بفرستيم تا اتومبيل را بياورد و گروه را بر گرداند.

    بعد از ظهر همان روز و پس از سه روز توقف در محل به دفتر مقام معظم رهبري مراجعت نموديم.

    در تحليل كلي اعضاي گروه فرازهاي زير كاملا مشهود بود: بحث تفسير آيه ي تطهير جو كاملا روحاني حاكم در جلسه، واقعيت هاي قرآني، ديني، عقيدتي، احاطه و تسلط كامل مولانا در تفسير آيات قرآني و ديني، صراحت بيان و عقيده، برخوردهاي عالمانه و عارفانه مولانا، ثبات و وقار و شخصيت علمي ايشان، ابراز محبت ايشان نسبت به الگوهاي ديني خاصتا اهل بيت (حضرت علي، حضرت فاطمه، حضرت حسن، حضرت حسين و...) كاملا قابل توجه بود.

    اعضاي گروه پس از بازگشت به قم و تقديم گزارش سفر و نوار مكالمات ضبط شده در مقاطع مختلف به مركز مديريت حوزه علميه قم و اعتراف به عدم توفيق و شكست در سفر مزبور و بيان شرح كامل سفر نمودند ضمن اينكه آقايان طراحان برنامه ريزان به روال هميشگي اظهار داشتند كه مسأله همين جا است و مشكل همين است كه علي الاصول سني ها با مكتب علوي و اهل بيت عناد و عداوت تاريخي دارند، واضافه نمودند كه برنامه سفر مزبور آزمايشي و مورد خاص بوده، گرچه ماموريت گروه اعزامي نا موفق بوده اما آن را مثبت ارزيابي مي نمودند و حتي مزيدا عنوان داشتند كه سفرنامه مزبور در آينده ملاك تصميم گيري در مركز حوزه ي علميه قم قرار خواهد گرفت.

    البته اين طور به نظر مي رسيد توجيه و تعبيرات آقايان و ارزيابي مثبت سفرنامه مزبور صرفا داراي ابعاد خاص و به منظور دلجويي اعضاي گروه مي باشد كه به همين لحاظ هم مبلغ پنجاه هزار تومان به عنوان جايزه به اينجانب پرداخت شد. اما با تحليل كل كه اعضاي گروه ارائه نمودند، ضمن اينكه توجيهات و تعابير متفاوت و سخاوتمندي هاي آقايان در روحيه شكست خورده و ناموفق گروه اثر مثبت بر جاي نگذاشت و بعضا برنامه ريزي هاي طراحان مركز مديريت حوزه علميه قم را زير سوال برد و سفر مذكور را عمدتا يك برنامه خبري، اطلاعاتي و ضعف هايي از مولانا تلقي کردند نه بحث علمي.

    در ارتباط با مسائل اعتقادي، ريشه شكست و عدم توفيق گروه اعزامي را اساسا به اين جهت معطوف و نسبت دادند كه چرا طراحان و برنامه ريزان مركز مديريت حوزه علميه قم بدور از واقعيات وبا رو در رو قرار دادن تعدادي طلبه جوان و كم تجربه در صدد ايجاد طرح مسائل اختلافي و اعتقادي اينگونه بر آمده و به عناوين مختلف در صدد ضعف يابي ديگران صرف داشتن اختلافات عقيدتي و مسلكي و قرار دادن محبان واقعي الگوهاي ديني (اهل بيت) در شمار و رديف مخاصمين و دشمنان حضرات و با برنامه ريزي تشكيل جلسات تقريب مذاهب (وحدت شيعه و سني) شعارهاي وحدت طلبانه سر مي دهند.

    البته و به طور مشخص و صرف نظر از تحليل كليه اعضاي گروه اعزامي كه در مركز مديرت حوزه علميه قم به استماع طراحان و برنامه ريزان رسيد، شخصا مضاعف بر آن تحليل ديگري نيز دارم به اين ترتيب كه برنامه ريزيهايي از اين نوع نه تنها هرگز انديشه وحدت شيعه و سني را متحقق نخواهد ساخت بلكه معتقدين به اعتقادات و خط فكري شيعي را در دنياي اسلام هرچه بيشتر منزوي از پيكر جهان اسلام مي گرداند.

    اين مسأله مرا بيش از هر زمان ديگر به اين واقعيت بسيار مهم معتقد ساخت كه نه تنها مشيت خداوندي بود تا گروه اعزامي شكست خورده و ناموفق به قم مراجعت نمايد بلكه تقدير بود تا زمينه هاي شكل گيري يك عقيده ي سالم در من به وجود آيد و انگيزه هاي دروني و تجديد نظر در معتقدات شيعي و مشخصا گرويدن و پيوستن و پيوند خوردن به انتخابي دوم و زيستني نو، مذهب اهل سنت را در من ايجاد و احيا نمايد.

    + كبي 

    دنباله متن 3

    مولانا حدود دو ساعت پيرامون آيه ي تطهير و ازواج مطهرات خصوصا حضرت عايشه توضيح دادند. ايشان آن چنان در تفسير آيات قرآني به ويژه آيه ي تطهير و ديگر آياتي كه در مورد ازواج مطهرات بود احاطه و تسلط داشتند و ابراز عقيده صريح مي نمودند كه وصف آن را ناممكن مي دانم. با وجودي كه قرار شده بود در ملاقات روز جاري جز تفسير آية تطهير موارد ديگري به هيچ وجه مطرح نشود اما تفسير آيه ي تطهير توسط ايشان و ارتباط پيدا كردن موضوعات و مباحث با ساير آيات قرآني و مسائل عقيدتي آن چنان اعضاي گروه را دچار ضعف و تزلزل روحي كرده بود، يا اينكه ترمز بريده بوديم آنچه را كه در سبد داشتيم همه را بيرون ريختيم، سپس من از مولانا در مورد امامت حضرت علي –رضي الله عنه- سوال كردم و به ايشان گفتم كه حق با علي بوده اما خلفاي ثلاثه وصيت پيامبر را ناديده گرفته و حق علي را غصب كردند مولانا مصممانه سوال كردند كدام وصيت و عمل نكردن كدام صحابه؟!

    من اين حديث را خواندم كه رسول الله –صلي الله عليه وآله وسلم- در سرزميني به نام غدير خم كه همه مسلمانان جمع بودند دست علي را گرفته و بالا برد و فرمود:

    من كنت مولاه فهذا علي مولاه...

    در اين هنگام مولانا فرمودند: شما مولا را چگونه معني مي كنيد؟ من گفتم در اينجا مولا به معني جانشيني است. مولانا با آدرس دادن به فرهنگ لغت ها چندها معني از مولا را براي ما بازگو كردند و سپس گفتند اگر رسول الله –صلي الله عليه وآله وسلم- مي خواست علي را به جانشيني خود برگزيند چرا حديثي را بيان كردند كه براي عموم نامفهوم بود و چرا لفظ مولا را استعمال كرد در صورتي كه آن حضرت مي دانست كه مولا چندين معني را مي دهد و اگر رسول الله –صلي الله عليه وآله وسلم- مي خواست علي را به جانشيني خويش برگزيند. چرا ساده تر از آن نفرمودند:

    اي مردم من كنت رسوله فهذا علي خليفتي و وليي من بعدي.

    كه البته بنده با اين منطق مولانا احساس مي كردم كه لال شده ام در ادامه بحث پيرامون اعتقادات شيعي، اعضاي گروه سعي داشتند تا با ارائه استدلال به مولفه هاي شيعي حقانيت مذهب شيعه را اثبات نمايند، اما در هر بار و ارائه استدلال و منطق كه البته نمي توانستيم به صورت ريشه اي و ملاحظات قرآني مطرح و بعضا از كتب و منابع شيعي استناد مي شد، مولانا اظهارمي داشت كه اينها منطق و استدلال شيعه هستند نه قرآني.

    در مورد مرتد شدن صحابه رضي الله عنهم بعد از پيامبر، كه اين يكي از اعتقادات شيعه مي باشد، "مولانا" با دلايل مستند و محكم اين را نيز رد كردند، كه مختصري از آن به شرح زير مي باشد:

    مولانا با قيافه اي جدي خطاب به آقاي فاطمي گفت: در حوزه هاي علميه شما هر سال درصد قبولي چقدر است؟ آقاي فاطمي گفت: 98 يا 97% مولانا فرمود: خدايا تو را سپاس مي گويم درصد قبولي اينها در حوزه هاي علميه اي كه دارند 97 و 98% است با اين همه نقص و گناه و فسق و فجور، اما درصد قبولي مكتب رسول الله –صلي الله عليه وآله وسلم- فقط 5 يا 6 نفر از آن جمع بزرگ صد هزار نفري است. اين را كدام عقل سليم قبول مي كند؟ آيا اين خود اهانت و توهيني به روش تربيتي رسول الله –صلي الله عليه وآله وسلم- نيست؟ آيا اين يك ضعف و نقص بزرگي براي پيامبر –صلي الله عليه وآله وسلم- نيست كه نتوانسته شاگرداني تربيت نمايد كه بر عقيده و باورشان بمانند؟ و به محض رحلت ايشان از دنيا، به خاطر متاع دنيوي مرتد شوند.

    كدام عقل سليم قبول مي كند كه آنان براي دنيا از دين برگشته اند، در حالي كه هست و نيست خودشان را، مال و زن و فرزند و پست و مقام و تمامي آنچه كه داشتند را در راه پيشرفت و ترقي دين فدا نمودند.

    چرا آنان كه همين طوري به ياوه گويي و هرزه گويي نسبت به اصحاب رسول الله –صلي الله عليه وآله وسلم- مي پردازند اندكي تفكر و تدبر و تعقل نمي كنند؟.

    خداوند خودش در قرآن فرموده: ?رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْه?. مگر مي شود كه خدا در آن وقت از آنها راضي باشد و در آينده آنان را به دوزح بفرستد. آيا اين نيز عيب و نقصي براي خداوند متعال نمي باشد. مگر خداوند متعال از آينده ي اين افراد خبر نداشته كه مطلقا فرموده از آنان راضيم و بهشت را به آنان داده ام، آيا علم خداوند مـحدود است و آينده را نمي داند كه شماها اين اعتقاد را داريد. اگر خداوند به آينده علم دارد و مي دانست كه اينها مرتد مي شوند و از دين خارج مي گردند، چرا فرموده:

    ?وَالسَّابِقُونَ الأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَالأَنصَارِ وَالَّذِينَ اتَّبَعُوهُم بِإِحْسَانٍ رَّضِيَ اللّهُ عَنْهُمْ وَرَضُواْ عَنْهُ وَأَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي تَحْتَهَا الأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَداً ذَلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيم?.

    (

    + كبي 

    متن 3

    سومين روز اقامت

    صبح روز سوم در ملاقات با مولانا موضوع ديروز و اهانت پيرمرد را مطرح كرديم و شديدا از عدم رضايت، گله و شكايت داشتيم كه مولانا ضمن عذرخواهي از اين برخورد نامناسب، اضافه نمود اين نوع برخوردها درست نيست و با روح متعالي اسلام سازگاري ندارد متاسفانه ما در جامعه شاهد چنين برخوردهاي نامناسب هستيم به نحوي كه حتي برادران اهل سنت كه با لباس هاي محلي در شهرستان هاي بزرگ حضور پيدا مي كنند، معمولا مورد تمسخر قرار گرفته و به آنان سني عمري نيز گفته مي شود.

    به هرحال مولانا ضمن اينكه از اعضاي گروه به سبب برخورد بدي كه صورت گرفته بود، عذر خواهي داشت مسئله را بي اهميت تلقي نمود كه پس از صرف صبحانه، اعلام آمادگي نمود تا سوالات خود را مطرح سازيم كه طبق برنامه از قبل پيش بيني شده قرار بود در ملاقات روز جاري از چهار مورد سوال اختلافي و اساسي يعني مفهوم آيه تطهير، بحث خلافت و شهادت حضرت زهرا و مساله غدير، فقط يك مورد سؤال مطرح شود؟ يعني بحث آيه ي تطهير

    "إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً"[1]

    احزاب/33

    پيامبر اكرم –صلي الله عليه وآله وسلم- با اهل ايمان از خود آنها به آنها نزديكتر است و همسران او مادران اهل ايمان و يقين هستند.

    و ايشان توضيح مختصري در مورد نسب خانوادگي حضرت عايشه –رضي الله عنها- اشاره فرمودند و همه سرا پا گوش بوديم كه ايشان در معرفي نسب حضرت عايشه سخن را اين چنين آغاز نمودند: حضرت عايشه بنت ابوبكر و كنيه ايشان صديقه پدر بزرگوارشان عبدالله خليفه اول مسلمين و يار غار رسول الله و مادر گراميشان ام رومان در سلسله نسبي در پشت هشتم به رسول خدا –صلي الله عليه وآله وسلم- مي رسد كه به ترتيب زير است:

    عايشه بنت ابوبكر ابن ابي قحافه عثمان ابن عمرو بن كعب ابن سعد ابن تيم ابن مره ابن كعب تيمي.

    سلسله نسبي پيامبر اكرم –صلي الله عليه وآله وسلم-: محمد بن عبدالله بن عبدالمطلب بن هاشم بن عدالمناف بن قصي بن مره بن كعب زماني كه رسول خدا با عايشه ازدواج كردند پس از چندي به ايشان فرمودند: اي صديقه من شما را در خواب ديدم كه بر چهره شما پارچه ابريشمي سفيد قرارداده شده بود فرشته اي شما را به نزد من آورد و گفت: اين همسر شماست و من پارچه را از چهره شما كنار زدم و ديدم شماييد با خود گفتم اگر اين امر از جانب الله است آن را اجرا مي گرداند و من از شما خواستگاري كردم. خوله حضرت عايشه صديقه رضي الله عنها را براي پيامبر –صلي الله عليه وآله وسلم- خواستگاري كرد و اين چنين خداوند متعال حضرت عايشه رضي الله عنها را براي همسري پيامبر خود برگزيد.

    آن عالم رباني از علم عايشه سخن به ميان آورد و فرمودند كه حضرت عايشه رضي الله عنها در جمع صحابه به عنوان يكي از ناشران علم نبوت محسوب مي شوند و از جايگاه علمي بسيار بالايي برخوردار بودند.

    امام زهري (رحمه الله عليه) ميفرمايد: اگر علم عايشه جمح آوري شود بر تمام علوم ازواج مطهرات و ديگر زنان برتري پيدا مي كند. [2]

    مولانا در ادامه در مورد محبت و محبوبيت عايشه رضي الله عنها نزد پيامبر –صلي الله عليه وآله وسلم- سخن گفته و اين حديث پيامبر –صلي الله عليه وآله وسلم- را خواندند:

    از پيامبر اكرم –صلي الله عليه وآله وسلم- (سؤال شد كه چه كسي پيش شما از همه محبوب تر است پيامبر –صلي الله عليه وآله وسلم- فرمودند: عايشه سپس پرسيده شد از مردان چه كسي؟ پاسخ دادند: پدرش ابوبكر صديق.

    + كبي 

    شهيد رادمهر

    حدود پنج يا شش ماه پس از سفر منطقه سني نشين «كنگان» از سوي مركز مديريت حوزه علميه قم برنامه مسافرت ديگري به «ايرانشهر» بلوچستان طراحي شده بود كه طبق برنامه يك تيم به اصطلاح زبده و مجرب با تركيبي از برجسته ترين و شاخص ترين طلبه هاي حوزه ي علميه قم، به ظاهر تحت پوشش ارزيابي نتايج گرد همايي و جلسات تقريب مذاهب (وحدت شيعه و سني) به منطقه بلوچستان اعزام شد، اما در واقع هدف اصلي طراحان و برنامه ريزان از سفر مزبور، مباحثه و مناظره با يكي از علماي صاحب نام بلوچستان كه زندگي ساده اي داشت، بود.

    چون ايشان مواضع بسياري تندي در مقابل مذهب شيعه دارا بودند به همين جهت براي اساتيد و مسؤولان حوزه ي قم از اهميت ويژه اي برخوردار بودند و نظر همه اساتيد بر اين بود كه ايشان وهابي مسلك است، زيرا اين عالم در عرصه هاي سياست نبود.

    بالاخره ما براي ضعف گرفتن و دست يافتن به نقاط ضعف از آن عالم بزرگوار و مطلع شدن از نحوه ي چاپ كتب ايشان و همچنين منبع در آمد و تأمين هزينه مدرسه ايشان به آنجا اعزام شديم.

    تركيب شش نفره گروه اعزامي عبارت بودند از:

    ا- سيد ابوذر فاطمي، 2- عليرضا محمدي (رحمه الله)، 3- سيد ابوطالب حسيني،4- محمد رضايي، 5- عبدالحسين جلاليان، 6- مرتضي رادمهر.

    سرپرستي اين گروه به عهده آقاي فاطمي بود. اعضاي گروه به قم احضار شدند و با حضور در دفتر آقاي آيت الله وحيد خراساني كه آقايان غلامرضا كاردان، سيد ابوذر فاطمي، و آيت الله استادي نيز حضور داشتند. آخرين توصيه ها و سفارش ها به اعضاي گروه گفته شد، ضمن اينكه آقاي وحيد خراساني اهميت سفر و برنامه ريزيهاي مزبور را براي اعضاي گروه توجيه مي نمود، اشاره داشت به اينكه با شخص مولانا كه از روحانيون صاحب نام در منطقه است، در يك جلسه تقريب مذاهب ملاقات داشته كه با اين ترتيب در نظر داشت به اصطلاح اهميت سفر، موقعيت و جايگاه علمي مولانا را تشريح نمايند.

    به هر حال پس از ختم جلسه توجيه و توديع، اعضاي گروه طبق برنامه از تهران به زاهدان و از آنجا به منطقه مورد نظر انتقال يافتيم.

    از اين جمع فقط آقاي فاطمي كه سرپرست گروه بود، ملبس به لباس روحاني بود و سايرين از كت و شلوار استفاده مي نموديم.

    تقريبا وقت نماز مغرب بود كه من و عليرضا محمدي (رحمه الله) وارد يكي از مساجد اهل سنت شديم. يك نفر كه لباس محلي به تن داشت و شكل و شمايلي سنتي به خود داده بود، توجه ما را به خود جلب كرد، كه پس از سلام عليك مختصر، خطاب به وي گفتيم كه ما قبلا شيعه و حالا سني شده ايم و نياز به مطالعه و تحقيق بيشتر پيرامون مذهب سني داريم و از وي خواستيم تا ما را با يكي از شخصيت هاي روحاني منطقه آشنا كند. خيلي راحت و ساده پذيرفت و نشاني شخصيت علمي روحاني را به ما داد. اما گفت كه از وي به كسي چيزي نگوئيم كه با اقامه نماز در صف نماز گزاران و كنار وي قرار گرفتيم، اما نماز را به صورت دست بسته اقامه نموديم تا به اصطلاح ثابت كنيم كه سني هستيم.

    پس از اقامه نماز فهميديم نشاني روحاني مورد نظري كه به ما داده است، دقيقا نشاني همان كسي است كه ما به سوي ايشان ماموريت داريم. بالاخره به منزل امام جمعه اهل تشيع ايرانشهر رفته و موقعيت را با اعضاي گروه در ميان گذاشيم كه با برنامه ريزي، بعد از ظهر روز بعد با پاترول دفتر مقام معظم رهبري، به اتفاق يك نفر راهنما به سمت محل سكونت مولانا حركت كرديم. قرار بر اين شد كه يك هفته بعد پاترول جهت برگرداندان اعضاي گروه برگردد. تقريبا هوا تاريك شده بود كه با راهنمايي يك نفر طلبه به مهمانخانه حوزه علميه و به اصطلاح مدرسه ديني، هدايت و مستقر شديم.

    پس از مدت زمان كوتاهي براي ما شام آوردند كه نان و كشك ساده بود كه طبق برنامه غذايي طلاب و از قبل آماده شده بود. تعجب كرديم كه ما ميهمان ويژه و هيأت روحاني و از راه دور آمده ايم كه با نان و كشك از ما پذيرائي مي شود و از اين جهت سخت ناراحت شده بوديم كه چندان رغبت به خوردن شام نداشتيم توضيحا اين كه بعدا متوجه شديم كه بحث ميهمان و ميهماني ويژه به هيچ وجه مطرح نبوده و نيست، هر كس هر وقت غذايي برسد، از غذاي آماده طلاب استفاده مي كند و هيچ گونه طبقه بندي و امتيازي بين ميهمانان مراعات نمي شود.

    پس از صرف شام جهت اقامه نماز به مسجد رفتيم و نماز عشاء را به امامت «مولانا» اقامت نموديم، براي اولين بار بود كه ايشان را ملاقات مي كرديم.
    پس از اقامه نماز و بدون اينكه با مولانا، سلام عليك داشته باشيم. ايشان از مسجد خارج شد و با وجودي كه از نحوه لباس پوشيدن ما به ويژه آقاي فاطمي كه ملبس به لباس روحانيت بود، مشخص بود كه غير بومي و ميهمان هستيم و با داشتن سلام عليك مختصر با تعدادي از نماز گزاران نظر كسي به ما جلب نشد و گويا رفت و آمدهاي اينگونه و ميهماناني از اين قبيل براي ساكنان محلي طبيعي به نظر مي رسيد. به هر حال به مهمان خانه حوزه با اعصابي در هم ريخته و ناراحت از نحوه استقبال و پذيرائي، خصوصا اين كه از ما همانند ميهمانان معمولي و ساده برخورد و پذيرائي مي شد، مراجعت كرديم.
    متن 1 دنباله در متن بعد

    + كبي 

    اولين روز اقامت

    صبح اولين روز اقامت و پس از اقامة نماز صبح و درس تفسير در مسجد، توانستيم با مولانا سلام عليك مختصر داشته باشيم. و توضيحا اينكه درس تفسير مولانا سوره مباركه نور كه مولانا در مورد براءت أم المؤمنين حضرت عايشه صديقه رضي الله عنها سخناني ايراد فرمودند و با لحني كه بعضي از بيچاره ها به حضرت عايشه رضي الله عنها توهين مي كنند زياد گله مند بود. بعدا به اتفاق ايشان جهت صرف صبحانه به مهمان خانه آمديم.

    هنگامي كه در مهمان خانه نشسته بوديم، مولانا لبخند و تبسم بسيار محترمانه اي بر لب داشت، با متانت و صداقت خاص گفت حتما ديشب به شما بد گذشته است؟ ضمن عذر خواهي فرمود به جهت محدوديت هايي كه داريم نمي توانيم از ميهمانان درست پذيرايي كنيم.

    در خلال صرف صبحانه و گفت و شنود محدود كه حدودا 45 دقيقه به طول انجاميد، مولانا به بهانه اينكه مي رود آماده رفتن به كلاس شود از مهمانخانه خارج شد. ملاقات 45 دقيقه اي با ايشان، اين حقيقت را براي ما روشن كرد كه آن شخصيتي كه تصوير وي را در قم براي ما ترسيم نموده بودند، نيست و تقريبا متقاعد شديم كه جايگاه علمي مولانا در حدي است كه ضريب موفقيت گروه را در بحث و مناظره و مباحثه كاهش خواهد داد و يا به عبارتي فهميديم كه توان علمي گروه در سطح خيلي پايين تر از ايشان قرار دارد.

    به هرحال تا صبح روز بعد ملاقات ديگري پيش بيني نمي شد. ناگزير به انتظار ملاقات روز بعد مانديم. لذا تصميم گرفتيم مجددا به كتابخانه حوزه علميه (مدرسه ديني) برويم و از آنجا بازديدي به عمل آوريم. و شايد هم در صدد بوديم با حضور در كتابخانه و شناسايي موقعيت و يا حداقل آنچه را كه مي خواستيم و طبق برنامه سفر، در پي آن بوديم يعني دستيابي به كتب، مقاله و مجموعه و مشخصا مداركي كه به اصطلاح مضر باشند، دست يابيم.

    لذا پس از حضور در كتابخانه با يكي از مدرسين حوزه ملاقات كرديم و پس از سلام عليك مختصر، متوجه شديم كه ايشان يكي از ارشدترين مدرسين حوزه مي باشند، يك قطعه نقشه جغرافيايي سياسي كه فتوحات خلفاي راشدين را در صدر اسلام نشان مي داد و به صورت پوستر تنظيم و به ديوار الصاق شده بود، توجه ما را به خود جلب كرد كه پس از بحث پيرامون نقشه، ايشان به سؤالات ما به صورت شفاف پاسخ مي داد كه واقعا حيرت زده شده بوديم و نيز تعجب مي كرديم از اينكه در منطقه اي محروم و محدود شخصيت هاي علمي با آگاهي هاي علمي تا اين حد وجود دارد و مهمتر اينكه بدون توجه به اين مسئله كه ما هيأت روحاني شايد به منظور انجام ماموريت آنجا سفر نموده ايم، اما وي از هر گونه ابراز عقيده و نظر صريح واهمه نداشت. به هر حال پس از گذشت زماني شايد حدودا يك ساعت و بدون اينكه به مدارك و يا مجموعه اي به اصطلاح مضر دست يابيم، به مهمانخانه مراجعت نموديم.

    در مهمان خانه مشاوره اعضاي گروه با يكديگر صورت گرفت. مباحثه چهل و پنج دقيقه اي با "مولانا" و همچنين مذاكره اي حدود يك ساعته با مدرس در كتابخانه و واقعيت ها و صراحت هايي كه با آن مواجه شده بوديم، اعضاي گروه همگي به اين نتيجه رسيده بودند كه ضمن جمع بندي و فهرست كردن سؤالات جهت طرح در برنامه ملاقات روز بعد با مولانا ضمن طرح حداقل يك يا دو سؤال در هر روز از طرح سوالات احساس برانگيز و اختلافي پرهيز شود.

    لذا قرار شد كه در ملاقات روز بعد فقط در حوزه و محدوده بررسي آثار و نتايج جلسات و گردهمايي هاي تقريب مذاهب (وحدت شيعه و سني) با مولانا بحث و گفت و گو داشته باشيم.

    ايشان بعد از نماز صبح دومين روز با متانت خاص اعلام آمادگي نمود تا چنانچه سؤالي باشد، به آن پاسخ بگويد. لذا طبق برنامه، موضوع گردهمايي و جلسات تقريب مذاهب (وحدت شيعه و سني) را مطرح و نظر مولانا را در اين باب خواستارشديم.

    مولانا با تعبيرات متفاوت پيرامون نتايج جلسات مزبور، ارزيابي خود را به اين صورت اعلام داشت و گفت: گرچه شكل جلسات مزبور هر چند قدمي به جلو است، اما ارزيابي و اعتقادي در خصوص آثار و نتايج جلسات به نحوي است كه اميد چنداني به تحقق وحدت شيعه و سني و به عبارتي نتيجه مطلوب در اين زمينه ندارد. و اضافه كرد: وحدت شيعه و سني در صورتي محقق خواهد شد كه روحانيون شيعي چه اشارتا چه صراحتا به مقدسات اهل سنت توهين نكنند با توجه به اينكه در جلسه تعدادي از مدرسين و طلاب حوزه ي علميه نيز حضور داشتند، مدرسين و طلاب حاضر در جلسه بعضا با قطع صحبتهاي مولانا ابراز عقيده و نظر مي كردند و عنوان داشتند زماني كه ادعا بر اين است كه نظام و سيستم حكومتي اسلامي است با كدام فتواي فقهي «مسجد شيخ فيض محمد» در شهر مشهد تخريب و به فضاي سبز مبدل مي شود. در جواب آقاي فاطمي به اين سوال مدرس حوزه جواب داد كه زمين مسجد شيخ فيض محمد وقف بارگاه ملكوتي امام رضا بوده است. مولانا با حالت خشمگينانه اي جواب داد: اينكه مسجد باشد و يك مسلمان به مسجد برود و در مسجد نماز و قرآن بخواند ثوابش به امام رضا بيشتر مي رسد يا اينكه به فضاي سبز مبدل شود و در روي آن فساد اخلاقي انجام پذيرد؟

    در حالي كه رسانه هاي گروهي مطبوعات به طور افسار گسيخته و غير قابل كنترل، به معتقدات ديني و اسلامي سني ها اهانت مي نمايند در زماني كه سني هاي ايران در پايتخت كشور به نام اسلام اجازه ندارند مسجد داشته باشند، چگونه وحدت شيعه و سني محقق و برقرار خواهد شد. بعضا و شايد تماما بحث وحدت شيعه و سني يك بازي سياسي است كه فقط مصرف تبليغاتي دارد. در اين جلسه كه حدودا يك ساعت به طول انجاميد، و مولانا باز جهت تدريس به كلاس درس رفتند، ناگزير به انتظار ملاقات روز بعد مانديم.
    بعد از ظهر همان روز، حادثه نه چندان مهم اما جالبي اتفاق افتاد به اين ترتيب آقاي فاطمي سرپرست گروه كه ملبس به لباس روحاني بود از مهمانخانه خارج شد. پير مردي كه لباس بلند عربي به تن داشت آفتابه آب را به ايشان دادند و خطاب به آقاي فاطمي گفت: بگير! اي جلي مشرك (توضيحا اينكه جل به زبان بلوچي به عبا و جلي به آخوندهاي شيعه مي گويند).

    آقاي فاطمي و ساير اعضاي تيم از اطلاع اين جمله شديدا احساس ناراحتي كردند به نحوي كه شب را نتوانستيم به درستي بخوابيم.

    + كبي 

    اقا محمود ازت خواهش ميكنم اين بحث شيعه وسني كه از طرف حوزه علميه قم كه با مولانا شهيد محمد عمر سربازي را اينجا ميزارم حذفش نكن بزار بيندكانت نظر بدن سعي ميكنم كوتاه باشه قبول

    پاسخ

    منظور همين 3 تا کامنت هست ؟ ماشاله خيلي کوتاه بود دستت درد نکنه!! اگه منظور شما همين سه کامنت اخير ( اولين روز اقامت تا سومين روز اقامت) هست که من حذف نميکنم و دوستان بخونند و نظر بدهند ... بفرما
    + كبي 
    اقا محمود مشكل ما وشما همينجا هست نميخواين مر دم از. حقيقت اكاه بشن شما ها در حق شون دارين ظلم ميكنين يعني جه اقا محمود ميخوام مشكل كارو بهتون بفهمونم تا مشكلاتي مثل همين عملياتادچارتون نشه ولي تو ميخوي ازت طرفداري كنم يا تو يك طرفه بري جلو با جشم بسته من خواستم به طور كلي مشكل شمار ا اساسي بهتون بفهمونم ولي شما جرعتشو نداري بشنوي جون اين مشكلاتو شما وامثال شما به خاطر تعصب ولجاجتتون به بار مياريننن نكن اينجوري بزار مردم قضاوت كنن ميدوني مشكل مردم ايران جيه كمود اطلاع رساني دارند و حقيقت شما سانسور و جي.هاي دروغ بار شون ميكنيد شما ظالم هستين
    پاسخ

    آقاي کپي به خدا قسم همه اين مطالبي رو که شما نوشتيد (البته کپي کرديد) من و ديگر بينندگان بارها در سايتها و وبلاگهاي مختلف ديديم ... اگه شما از خودت چيزي داري بنويس .. مخلصتم هستم اما شما يه دفعه ده تا مطلب طولاني 50 سطري رو پشت سر هم ميزاري ! خوب هم حوصله خواننده سر ميره هم وضعيت کامنتها به هم ميريزه...! بخدا قسم مشکل ما با اين چند تا مطلب کپي شده شما حل نميشه چون شما ميخواهي نظر خودت رو به بقيه تحميل کني .. در ضمن اگه چند تا مولوي از اهل سنت کشته شدند تقصير منه ؟ و يا مردم عادي تقصير دارند ؟ من از کسي طرفداري نميکنم من ميگم چرا بايد مردم بيگناه قرباني مشکل جندالله و دولت بشيم ؟ چون فعلا" جندالله براي انتقام از دولت داره مردم رو قتل و عام ميکنه و حتي خود اهل سنت رو هم ميکشه ... در قضيه پيشين چند نفر از اهل سنت شهيد شدند ؟ خوب مردم مشکل اطلاع رساني دارند من هم دارم خبر ميرسونم .. در ضمن الان 80 درصد مردم به شبکه هاي مختلف اطلاع رساني دسترسي دارند هم ماهواره هم سايت هاي خبري و هم راديو پس مشکل در کجاست ؟
    اقاي كپي مثل اينكه دو كلمه حرف حساب با هم زديم و قرار شد شما سوال و مطلب خودتو بگي نه اينكه خروار خروار انشا بنويسي ... سرگذشت اون زادمهر رو هم خوندم و اكثرا خوندند هر كسي هم كه نميدونه آدرسشو بزاره تا خصوصي براش بفرستي ... خواهشا خواهشا خواهشا مراعات كن
    + كبي 
    باشه اقا محمود ولي جواب انها را بايد بدي نبايد حقايق انجوري سانسور بشه يك طرفه نريد باشه انها را قبول نداري ولي به اينها جواب بده وبزار بيندكان هم جواب بدن
    پاسخ

    جناب کپي من مردانه قول ميدهم که سوالات و حرفهاي شما رو سانسور نکنم و تا حالا هم سانسور نکردم البته نه مال شما بلکه هر کس که مياد اينجا ازاده نظرشو بگه ... ولي فحش و توهين رو حذف ميکنم و اگر فيلم و تصوير هم بگذاريد حذف ميکنم چون باعث اختلال در ميان کامنتها ميشه و من يکطرفه قاضي نميرم پس شما سوال کنيد تا دوستان جواب بدهند و بنده هم اگر لازم بود حتما در بحث شرکت خواهم کرد ... پس شخصيت خودتان را نشان بدهيد و عکس و فيلم و لينک نگذاريد ... متشکرم
    + سلام 

    هيچ چيزي باعث نميشه كه ما ارتباطمون با وبلاگ آقاي محمود قطع بشه . البته با اين كار آقاي !!! كپي يه مقدار اختلال ايجاد شده بود و حوصلمون سر رفته بود ولي با خاك گيري آقاي محمود ، دوباره شديم مثل قبل و مثل بلاگفا . دوستان ؛ هركس نظري داره يا خبري داره بگه ولي اينجا جاي تبليغ و فيلم و عكس نيست . چون فقط حوصله آدم سر ميره . به خصوص اين كه تكراري هم باشه . و فضاي كامنت ها رو ميگيره و وقتي آدم ميخواد يه كامنت واقعي رو بخونه بايد كلي اين چيزا رو با فونت هاي عجيب و غريب !!! رد كنه . شما اين جا آزادين كه نظر بدين . پس بياين و نظرتونو بگين و بحث كنين ولي اين كار بي فايده رو انجام ندين . ( اصلا اين عكسها و فيلما فيلترن و ديده نميشن و بيشتر وقت گير و فضا پر كنن )

    راستي آقاي محمود ؛ وبلاگ جديد مبارك . موفق باشين .

    مي بينين ؛ ما ول كن نيستيم و همه جا پيدامون ميشه و برادرمونو تنها نميذاريم و واقعا اين يه وبلاگ عجيب و دوست داشتني هست . ( تو وبلاگاي ديگه نمي بينين كه احساس دلتنگي باشه و همچين فضاي باشه )

    بازم به خاطر حذف اين كامنت نماها ممنون .

    پاسخ

    اقا اردات داريم واقعا" منو شرمنده کرديد نميدونيد اين چند روز چقدر سخت گذشت! من هم حسابي به بودن شما عزيزان عادت کردم و انگار گم شده اي داشتم انشالله بلاگفا زودتر درست بشه چون اينجا يه کم غريب و نااشناست و يه مشکل ديگه که داره اينه که نميشه نظرات رو ويرايش کرد و فقط ميشه حذفشون کرد .. پس اگه کسي حرف نامربوط و فحش بنويسه مجبورم عليرغم ميل باطني ام اونو حذف کنم
     <    <<    16   17   18   19   20    >>    >